طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی

کردم سرِ کلاغ‌ها.گل را هم انداختم زمین،گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کنده، پخش، لهیده شد. بعد،

یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم

تو جیب‌هام، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک،

صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش.

 برنگشتم به‌ طرفش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر.

از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم.

هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم.

می‌دوید صِدام می‌کرد.

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتم بِهش بود.

کلید انداختم در را باز کنم، بنشینم، بروم، برای همیشه.

درو باز نکرده، صدای بووق ترمزی شدید و فریاد ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام تو جانم.

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود.

افتاده بودزمین جلو ماشینی که بِهش زده بود و رانند‌ش

هم داشت توسرِ خودش می‌زد.

سرش خورده بود رو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده

بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.

ترس‌خورده هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.

مبهوت.

گیج.

مَنگ.

هاج و واج نِگاش کردم.

تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش.

 نِگام رفت. ماند رو آستینِ مانتوش که بالا شده،

ساعتش پیدا بود.

چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را دیدم.

چهار و چهل و پنج دقیقه!

گیج درب و داغون نگا به ساعت راننده‌ی بخت برگشته کردم.

عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

 

آخه چرا بايد عجله كنيم !!!!!!!!!!!!!